بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

خون خوردنم ز هجر تو از حد برون مباد

زین تلخ باده چهره ی کس لاله گون مباد

آتش بسوز ناله ی مستان عشق نیست

خوشدل کسی به نغمه ی این ارغنون مباد

ای گل خیال کشتن عاشق نه طور تست

بر دامنت نشانه ی این رنگ خون مباد

سوزانتر از جدایی یارست رشک غیر

این داغ بر جراحت عاشق فزون مباد

هر دم بشکل دیگرم آن غمزه می کشد

کافر به تیغ غمزه ی خوبان زبون مباد

آن را که نیست گرمی عشقی حیات نیست

سر بی هوای عشق و دلم بی جنون مباد

وصل تو آفتاب، بنام که فال زد

کش ذره یی ز کوکب طالع سکون مباد

خود را تمام داد فغانی بدست عشق

آشفته دل ز وسوسه ی چند و چون مباد