بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

مدام از کشت امیدم خس و خاشاک می‌روید

عجب گر بر مراد من گلی از خاک می‌روید

چو من بی‌بهره‌ام از عشرت دنیا چه سودم زان

که بر طرف چمن گل می‌دمد یا تاک می‌روید

پریشانم ز سعد و نحس گردون آه ازین گل‌ها

که نونو بهر من از گلشن افلاک می‌روید

مرا از هر گل نو در جگر خاری‌ست پنداری

ز خاک بخت من آن هم به صد امساک می‌روید

منم در عالم و این دانه‌های اشک بی‌قیمت

که از دل‌های ریش و سینه‌های چاک می‌روید

دمی باقی‌ست دامن برمچین از آب و خاک من

هنوز اندک گیاهی زین گل نمناک می‌روید

فغانی پاک شو تا مهر گردد کینهٔ دشمن

که داروی محبت از زمین پاک می‌روید