گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش
پیرهنی گر بدرد زاِشتیاق
دامن عفوش به گنه بربپوش
بوی گل آورد نسیم صبا
بلبل بیدل ننشیند خموش
مطرب اگر پرده از این ره زند
باز نیایند حریفان به هوش
ساقی اگر باده از این خُم دهد
خرقه صوفی ببرد میفروش
زهر بیاور که ز اجزای من
بانگ برآید به ارادت که «نوش»
از تو نپرسند درازای شب
آن کس داند که نخفتهست دوش
حیف بود مردن بیعاشقی
تا نفَسی داری و نفْسی بکوش
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
سعدی اگر خاک شود همچنان
نالهٔ زاریدنش آید به گوش
هر که دلی دارد از انفاس او
میشنود تا به قیامت خروش