آمد سحاب و چهرهٔ گلها ز خواب شست
نیسان دهان غنچه به مشک و گلاب شست
صبحست، می بنوش که گردون به اشک گرم
از بهر جرعهای قدح آفتاب شست
گو همچو برگ لاله ز برق فنا بسوز
گل چون کتان خود به شب ماهتاب شست
در آتشم ز دختر رز کاین حریفسوز
عالم خراب کرد چو دست از خضاب شست
از می خراب گشته دل ابتر منست
دیوانهای که لوح شکست و کتاب شست
خوش باد وقت آنکه سبو بر سرم شکست
وین دلق خونفشان ز نشان شراب شست
از داغهای تازه برافراخت صد علم
پشمینهام که عشق به هفتاد آب شست
بس رند جامهسوز که در مجلس شراب
آلوده ساخت خرقه ولی با شراب شست
در خاک و خون نشاند فغانی دل خراب
تا دست از متاع جهان خراب شست