بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

آتشکده دلی که درو منزل تو نیست

بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست

مردن در آرزوی تو خوشتر ز عمر خضر

خود زنده نیست آنکه دلش مایل تو نیست

چون در میان گرمروان سر در آورد؟

پروانه یی که سوخته ی محفل تو نیست

معشوق را چه باک بود عاشقی بلاست

باری غبار کس بدل غافل تو نیست

یا رب دل رمیده ی من از کجا شنید

بوی محبتی که در آب و گل تو نیست

ایزد ترا بخوبترین صورتی نگاشت

ای گل چه نازکی که در آب و گل تو نیست

خواهی بمهر باش بما خواه کینه ورز

خود دانی و خدای کسی در دل تو نیست

بر دوش گلرخانست فغانی جنازه ات

این تربیت سزای تن بسمل تو نیست