بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

از سرمه، نرگست همه رنگ حنا گرفت

در آب و گل کلاله شمیم صبا گرفت

در خواب عاشق آمدی و پای نازکت

چندان بدیده سود که رنگ حنا گرفت

بس نخل آرزو که زدم بر زمین دل

تا در دلم نهال وفای تو پا گرفت

اول که باز شد در گنجینه ی دلم

آمد هوای عشق و برای تو جا گرفت

کی بر کبوتر دل ما سر در آورد

بازت که صید کرد هما، تا هوا گرفت

گردم ز آستان تو بردند عاشقان

این خاک بین که مرتبه ی توتیا گرفت

دنبال کرد خیل غمت اهل درد را

من ناتوان تر از همه بودم مرا گرفت

شبها فغانی از اثر عطر دامنت

با آه آتشین ره باد صبا گرفت