بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

شب دیده ام مشاهده ی آن جمال داشت

هرچند گریه کرد و لیکن وصال داشت

از نازکی نداشت تنش طاقت نظر

حیران آن گلم که چه نازک نهال داشت

رخ بر فروز بر همه کس تا ابد بتاب

کاین حسن بر کمال نخواهد زوال داشت

شد از سعادت تو بدانسان که خواستم

سیاره ی مراد که چندین وبال داشت

بند زبان ما گره ابروی تو شد

ورنه چه می شدی دل ما صد خیال داشت

گریان فغانی از تو همین نوبهار نیست

این کهنه ماتمیست که هر ماه و سال داشت