بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

چشم از دو جهان دوخت تماشای تو ما را

کرد از همه بیزار تمنای تو ما را

این دیده که ما را به تو سرگرم چنین ساخت

هم سوخته بیند به ته پای تو ما را

رفتی و سراپای تو را سیر ندیدیم

داغی به جگر ماند ز هر جای تو ما را

تا چند به فردا فگنی کار دل ما

جنت ندهد وعدهٔ فردای تو ما را

مائیم و تو، دیگر سخن غیر چه گوئیم

پروای کسی نیست ز سودای تو ما را

هر دم چه خراشی دل احباب، فغانی

بس کن که سری نیست به غوغای تو ما را