بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

که تنگ دوخت عفی الله قبای تنگ ترا

که داد زیب دگر سرو لاله رنگ ترا

مصوری که جمال تو دید حیران ماند

چو در خیال درآورد زیب و رنگ ترا

زسنگ لیلی اگر کاسه یی شکست چه شد

جفاکشان همه بر سر زنند سنگ ترا

هزار بار دمی از برای مد نظر

بلوح سینه کشم صورت خدنگ ترا

لطیفه ییست نهان در تکلمت که ز ناز

بکس نمیکند اظهار صلح و جنگ ترا

سخن یکیست برو باغبان و عشوه مده

که دل قبول ندارد گل دو رنگ ترا

دلم که همنفسی کرد با تو ای مطرب

نوای ناله فزون ساخت تار چنگ ترا

نهفت ناله فغانی درون پرده ی دل

چو گل بغنچه نگهداشت نام و ننگ ترا