بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

کار دل از پهلوی دلدار بگشاید مرا

یار باید تا گره از کار بگشاید مرا

گر مرا بر دار بندد یار بهر امتحان

کیست کان ساعت بتیغ از دار بگشاید مرا

بسته ی زنجیر زلفت شد دل افگار من

زلف بگشا تا دل افگار بگشاید مرا

از سخن گویند میخیزد سخن، بگشای لب

تا زبان بسته در گفتار بگشاید مرا

بسکه دلتنگم اگر گویم غم دل با کسی

گریه سیل از دیده ی خونبار بگشاید مرا

بند بندم شد فغانی بسته ی زنجیر عشق

خوشدلم زین بندها گر یار بگشاید مرا