ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

ای با مهرت سرشته آب و گل من

صد شکر که بردی دل غم حاصل من

تا در سر زلف تو ندیدم دل را

حقا که بجای خود نیامد دل من