ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۵

رخت چون دیوانگان صحرا به صحرا می‌کشم

عشق می‌گوید سفر کن رخت هرجا می‌کشم

در میان محنت امروز از بس خو کردم

انتظار محنتی دارم که فردا می‌کشم