کوه نتواند شدن سدّ ره مقصود مرد
همت مردان برآرد از نهاد کوه گرد
کار مردان طی وادی خونخوار عشق
زهره ی مردان نداری، گرد این وادی مگرد
چون خیال دوست باشد قائد مرد طریق
آیدش در دیده خار رهگذر، ریحان و ورد
زیر ویران خانه ی تن هست گنج جان نهان
زنده دل آنان کز آن ویران برآوردند گرد
قرب جانان بایدت از جان و دل دوری گزین
نامه ی معشوق خوانی، دفتر خود در نورد
تن پرستان را توانایی بود از خورد و خواب
حق پرستان را توانایی زترک خواب و خورد
زاهدان را آگهی از عالم عشّاق نیست
تندرستان را خبر نبود زحال اهل درد
گرمی بازار عالم هست از سودای عشق
عشق گر، دکان ببندد، گردد این بازار سرد
در جهاد نفس هرکس گشت غالب، مرد او است
گفت پیغمبر جهاد اکبرستی، این نبرد
مرد این میدان که گفتم، هیچ می دانی که کیست
آن که نادیده چو او مردی، سپهر گرد گرد
«لافتی الّا علی لاسیف الّا ذوالفقار»
حق به وصفش گفت و مردی را به ذاتش ختم کرد
رایت اسلام را تیغ کجش به نمود، راست
ارغوانی چهره ی گُردان زبیمش گشت زرد
می نگویم در ثنایش «لَیس باق غیره»
ور بگویم کی تواند مدعی انکار کرد
گفت یزدان «کلّ شیءٍ هالِک الّا وجهه»
کیست وجه الله، عین الله، جز آن شاه فرد
غیر گر به گرفت چندی جای شه، چون شه نشد
از مقام مرد جستن، زن نخواهد گشت مرد
گرچه مردم جزیی از نامش بود مردم گیاه
در عداد مردمان او را نمی شاید شمرد
بعد آن دونان که دانی دولت دیدار شاه
عارفان را بود چون دیدار، ورد از بعد برد
گشت از یمن مدیح شاه دین نظم «محیط»
ذکر تسبیح ملائک، بیت بیت و فرد فرد