ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

به خدایی که ره معرفتش

روز و شب مالک عالم نظر است

در ره او خرد از غول اضلال

با ثبات قدمش در نظر است

۳

چرخ بر درگه او پشت خم است

کوه در خدمت او با کمر است

از دو سرهنگ درش خالی نیست

نام آن هر دو قضا و قدر است

قدرتش زاد سه فرزند ولیک

چارشان مادر و نه شان پدر است

۶

عقل را هر نفس از حضرت او

بی عدد منهی و صاحب خبر است

هر چه بیند دل و چشم از صنعش

به ربوبیت او راهبر است

که به دیدار تو شوقی که مرا

شرح چندانکه دهم بیشتر است