گلی سوی خلد برین میفرستم
شبه پیش در ثمین میفرستم
یکی نقش کژ از پی زیب و زینت
به تحفه بر حور عین میفرستم
کلامی رکیک از پی استفادت
به هدیه به روحالامین میفرستم
همانا کم است این به صد ره ز ذره
که زی آفتاب مُبین میفرستم
ندارد خطر در بر آب حیوان
حلابی که از پارگین میفرستم
فروغی مزور سراسر کثافت
به نوبر به چرخ برین میفرستم
یکی شعله کان هیچ پرتو ندارد
بر حضرت نجم دین میفرستم
هنرپرورا این ز بیخُردِگی دان
که زی خردهدان مهین میفرستم
به ملک سخن در تو جمشید و آنگه
منت از سفالی نگین میفرستم
دریغ ار گزین بودی این نظم زیرا
که نزدیک طبعگزین میفرستم
هزار آفرین تحفه هر صبح و شامی
بدان طبع سِحرآفرین میفرستم
نباشد مرا درخور تو جوابی
به جای جواب آفرین میفرستم