ما جهانجوی و جهانبان دلیم
رسته از مملکت آب و گلیم
هستی خویش بغم داده و باز
از عنایات غم دل خجلیم
از ازل آمده و دهر مدار
تا ابد دمبدم و متصلیم
چه گلست اینکه ازو طینت ماست
ما به از لعبت چین و چگلیم
رسته از هستی و پیوند هوا
بسته با آن بت پیمان گسلیم
هدیه ئی نیست که مقبول شود
جان، ز جانانه خود منفعلیم
من بدل دارم و پروانه بپر
هر دو از آتش او مشتعلیم
آن سفر کرده که دل همره اوست
غیر ما نیست که دنبال دلیم
بنده مالک و مسجود ملک
آدم منتظم معتدلیم
همره ماست دو صد قافله دل
همگی بر همگی مشتملیم
همه مستغرق توحید صفا
فانی و باقی لاینفصلیم