جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

دوش در گلستان سحرگاهی

پرده برداشت غنچه ناگاهی

چشم بلبل بر او فتاد از دور

کرد ربی و ربک اللهی

گل بصد لطف گفت خندانش

برگ مهمان بساز یک ماهی

گفت نرگس فدای مقدم گل

شکل این شش ستاره و ماهی

بهر گل دارم این ببار آری

چه کند سیم؟ عمر کوتاهی

بر نرگس دوید بلبل و گفت

که تو بر لشگر چمن شاهی

عاشقی مفلسم حریف بدست

وجه یک ماه چاره راهی

منم امروز از زر و سیمت

وامخواهی برای دلخواهی

تا بآن عاشقیت آموزم

تا کنم مطربیت گه گاهی