جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

توبه که بعد ازین نبرم نام عاشقی

ور عشق زاهدیست کنون ما وفاسقی

تا کی کشم جفا که نه هجران و نه وصال

تاکی خورم قفا که نه عشق و نها عاشقی

از تو نه رقعه نه سلامی نه بخششی

انصاف گفت باید یار موافقی

بازم مده جوابی و آنگه چو بینیم

گوئی چرا نباشم زین هم منافقی

صد بار وعده دادی و کردی همه دروغ

صبحی بروی روشن لیکن نه صادقی

ای دیده خون گری که بدین شغل درخوری

وی دل تو صبر کن که بدین کار لایقی