زهی روی تو خار گل نهاده
قد تو کو شمال سرو داده
مهت چون آفتاب افتاده در پای
بسر چون سایه پیشت ایستاده
ز بهر عشوه ما وعده تو
دری ز امروز بر فردا گشاده
ز اشگ چشم من خیزد تف دل
کسی دید آتشی از آب زاده؟
ز شرم روی چون ماهت مه چرخ
شود هر مه دو شب از خود پیاده
بپیش روی خوبت چیست خورشید
چراغی در ره بادی نهاده