جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

سخن بی غرض از من بشنو

بر دشمن مشو ایدوست مشو

دشمنان راه بدت آموزند

مشنو هرزه دشمن مشنو

با تو امشب ندبی خواهم باخت

جان زمن بوسه ز تو خصل وگرو

چند گوئی تو که خیزم بروم

دل من وا ده و برخیز وبرو

این چه شیوه است که بنهادی باز

وین چه راهست که آوردی نو

هر بیک چند درآی از در من

چند دشنام بده گرم و بدو

گویم ای خام چو کاهم ز غمت

گوئی ای سوخته بر من بدوجو