جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

یا ز چشمت جفا بیاموزم

یا لبت را وفا بیاموزم

پرده بردار تا خلایق را

معنی والضحی بیاموزم

تو زمن شرم و من ز توشوخی

یا بیاموز یا بیاموزم

بارها چرخ گفت میخواهم

که ز طبعش جفا بیاموزم

پرده عالمی دریده شود

گر ازو یک نوا بیاموزم

نشوی هیچگونه دست آموز

چکنم تا ترا بیاموزم

بکدامین دعات خواهم یافت

تا روم آن دعا بیاموزم

از خیالت وفا طلب کردم

گفت کو از کجا بیاموزم

گفتم آخر نیائیم در چشم؟

گفت اول شنا بیاموزم