جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

جز غم او مرا که شاد کند

جز فراقش مرا که یاد کند

فرد ماندیم از وی و هجر همی

زخم بر مهره گشاد کند

نرگس مست او ببو العجبی

جادوانرا باوستاد کند

غارت دل بزلف فرماید

غمزه را پس امیر داد کند

یارب آن سنگدل مرا هرگز

جز بدشنام هیچ یاد کند؟

تکیه بر وعده های او کردم

که شبانگاه و بامداد کند

جز من و زلف او کسی بجهان

تکیه هرگز بر آب و باد کند؟