جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

غمش در دل تنگ ما می‌نشیند

ندانم بر آتش چرا می‌نشیند

دلم نیز مستوجب هر غمی هست

که بر شاهراه بلا می‌نشیند

مرا بر سر آتشی می‌نشاند

چو بینم که با ناسزا می‌نشیند

مرا گفت با دیگری می‌نشینی

ندانم که این بر کجا می‌نشیند

کمر بر چه بندد نداند نگارم؟

که این بار بر جان ما می‌نشیند