جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست

بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست

نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان

لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست

زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن

کِت ازین بازیچه خون صد چو من در گردنست