جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۰ - مرگ

آه ازین دور چرخ و گوش افلاک

آه ازین اختران کجرو نا پاک

عبرت ازین روزگار و چرخ نگیری

تا بسواری چه چا بکند و چه چالاک

ابلق ایام بر تو پی سپرد گرم

چون سرت آویخته هزار بفتراک

صبح چو کوتاه عمر آمد ازینروی

هر نفس از دست چرخ جامه کند چاک

از پی کم عمریست اینکه بدینحال

لاله جگر سوختست و نرگس غمناک

کس نبرد جان بدر ز گردش ایام

کس نبرد سر برون ز چنبر افلاک

مرگ بفرسایدت اگر چه بزرگی

زانکه از و هم نرست سید لولاک

می نکند مرگ قصد جان تو! زنهار

دست اجل کی رسد بجان تو! حاشاک

این فلک بی هنر نگر که شب و روز

روی زمین میکند ز اهل هنر پاک

گر شکم آدمی ز خاک شود سیر

چون نشود سیر زادمی شکم خاک