جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - مرد از عقل محترم است

ای کریمی که پشت چرخ فلک

پیش تو سال و مه بخم باشد

اوحد الدین جهان فضل و کرم

کت دل و دست کان و یم باشد

بخت سرویست پیش درگه تو

که بصد دست و یکقدم باشد

می ببیند ضمیر روشن تو

هر چه در پرده عدم باشد

هر کجا جست باد انصافت

عدل کسری همه ستم باشد

هر که اندر حریم حرمت تست

از بد چرخ در حرم باشد

نرود بر ضمیر اشرف تو

هر چه از جنس لا و لم باشد

کمترین بخششیت گنج بود

کمترین چاکریت جم باشد

بنده را آرزوی آن آمد

که هم از جمع آن خدم باشد

مدتی رفت تا برین درگه

با فلک روز و شب بهم باشد

چون من و چرخ خواجه تاشانیم

بر من از وی چرا ستم باشد

هر که موسوم خدمتی نبود

او نه از جمله خدم باشد

غرض بنده خدمتست نه چیز

که بجاه تو چیز هم باشد

منگر اندر حداثت سنش

چون بر او از خرد رقم باشد

سال در مرد معتبر نبود

مرد از عقل محترم باشد

چونکه باشد هلال روزافزون

گر بود خرد جای ذم باشد؟

مایه کارها جوانی دان

مایه دارم ازان چه غم باشد

بچه بط اگر چه باشد خرد

آب در یاش تا قدم باشد

بنعم گر سری بجنبانی

نعم تو مرا نعم باشد

جرم خورشید را اگر سنگی

لعل گردد ازان چه کم باشد

رنج اهل قلم بفضل و هنر

از پی چون تو محتشم باشد

چون در ایام تو بود ضایع

پس چه امید در قلم باشد

حال اینست خود همی فرمای

هر چه آن لایق کرم باشد

بکرم گیر دست اهل قلم

گر بدینار یادرم باشد