جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - قصیده

کی است نوبت احسان و روزگار کرم

چه وقت میشکفد باز نو بهار کرم

که خون گرفت دل اشتیاق پیشه من

در اشتیاق بزرگی و انتظار کرم

غبار بخل ز صحن زمین بچرخ رسید

کجاست آخر یک ابر سیل بار کرم

نه مرغ همت کس را پری ز بال سخا

نه شاخ دولت کس راست برگ و بار کرم

ز بار شکر و ثنا می کشم هزاران کوه

کجاست کس که کشیدنیم ذره بار کرم

نهفته پرده امساک جمله چهره جود

گرفته گرد خساست همه عذار کرم

نیامد آخر یک گل ز غنچه احسان

نماند آخر یک طفل از تبار کرم

نعوذ بالله اگر صدر شرق خودنبدی

که خواست بودد گر در همه دیار کرم

فروغ شرع پیمبر علاء دین خدای

که دست اوست بانصاف دستیار کرم

منیر طلعت او سوسن ریاض شرف

بلند همت او سرو جویبار کرم

زهی بعرض کریم تو ابتهاج ثنا

زهی بکف جواد تو افتخار کرم

رفیع منصب تو تر و خشک عز و جلال

شریف خلق تو پنهان و آشکار کرم

گذشت آنکه کرم در دیار ما بودی

باو نزار و کنون بین همه مزار کرم

کرم بحضرت عالیش بسته شد ور نه

کجا رسیدی امید در غبار کرم

بخدمت در خود مر سپهر اخضر را

مکن قبول که اینست روزگار کرم

عدو کنون بملامت اگرچه میگوید

که می چه گوید آخر فلان ز کار کرم

جهان چو صیت تو گیرد یقین کند که ترا

بخیر خیر شود شست خار خار کرم

کجاست حاتم طی تا ببیندی باری

ببارگاه تو از صاحب اعتذار کرم

توئی که آتش همت زنی بخر من بخل

که راه شکرزنی آب از بحار کرم

ز جانب کف تو یک نسیم می نوزد

که می نگیرد امید را کنار کرم

تو اینچنین وهم ا زشهر تو کسان دانم

که جان بعطسه برآرند از بخار کرم

بصرف ده صد نفروشمت بهیچ کریم

زهی شناختن از کوهرت عیار کرم

من ارچه هستم بر سنت قدیم کرام

در اوفتاده بافلاس ا زاختیار کرم

ز در مدح تو شاها طویلۀ دارم

که عشرقیمت آن نیست دریساکرم

بحق من کن اگر میکنی کرم که مرا

بنظم و نثر زبانیست حقگذار کرم

شب ثنای تو تا روز چون منم بیدار

برون در مگذارم بروز بار کرم

منم که ناید در هیچ قرن خوش صوتی

چو عندلیب مدیحم بشاخسار کرم

ولیک مرغ سخن گرچه کس بنپذیرد

شود بعاقبت کار هم شکار کرم

همیشه تا گهر و زر همیکنند نثار

بکوه و دریا از بذل بیشمار کرم

حصار اهل هنر باد آستانه تو

تو از نوایب ایام در حصار کرم