جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - خطاب بفخر الدین

دعا و خدمت مخدوم خویش فخرالدین

همی رسانم اگر آمد او زدریا بار

ربیع آمد لیکن ربیع ما نامد

توئی ربیع ربیع جهان خزان انگار

بجان تو که اگر شرح اشتیاق دهم

زصد یکی نشود گفته درد وصد طومار

توئی ربیع دل ما ولی چو گل بدعهد

که بی ثبات بود عهد تو بوقت بهار

خیال تست شب و روز پیش دیده من

چنانکه گوئی گشتست در دو دیده نگار

چو مدتی است که از تو نیافتم تشریف

همی ندانم تا چیست موجب آزار

بدیع باشد این از رفیع رای ربیع

که بی سبب زچو من دوستی شود بیزار

مکن اگر چه حریفان تو خودبسی داری

زدوستان کهن نیز گه گهی یاد آر