سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

با همه مهر و با منش کین‌ست

چه کنم حظ بخت من این‌ست

شاید ای نفس تا دگر نکنی

پنجه با ساعدی که سیمین‌ست

ننهد پای تا نبیند جای

هر که را چشم مصلحت‌بین‌ست

مَثَل زیرکان و چنبر عشق

طفل نادان و مار رنگین‌ست

دردمند فراق سر ننهد

مگر آن شب که گور بالین‌ست

گریه گو بر هلاک من مکنید

که نه این نوبت نخستین‌ست

لازم‌ است احتمال چندین جور

که محبت هزار چندین‌ست

گر هزارم جواب تلخ دهی

اعتقادِ من آن که شیرین‌ست

مرد اگر شیر در کمند آرد

چون کمندش گرفت مسکین‌ست

سعدیا تن به نیستی در دِه

چاره با سخت بازوان این‌ست