ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸

شب نیست که دور از تو دلم خون نشود

وندر طلبت ز دیده بیرون نشود

تو جان منی رفته جدا از بر من

چون جان برود دل چکند چون نشود