ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۴١

ز مخلوق کاری گشایش نگیرد

دل اندر خدا بند اگر کار خواهی

مرو گرد هر در بامید عزت

چه فخری بود کز ره عار خواهی

۳

جناب امیر و وزیران نیرزد

که از حاجب بارشان بار خواهی

چو مرکز درین دائره پای بفشار

چه سرگشتگی همچو پر گار خواهی

ز ناجنس بگریز اگر آفتابست

ترا سایه خود بس ار یار خواهی

۶

بوحدت بسر بر که راحت در آنست

اگر گلشن عیش بیخار خواهی

کزین خلق امید مهر آنچنانست

که آبحیات از لب مار خواهی