دی معرف به پیش آصف عهد
خواند فصلی ستوده که و مه
طمع خام او بر آنش داشت
که مگر پخته کرد نان فره
خواجه را خود دهن بتحسینش
همچو سوفار بود پر از زه
گفت ناگه معرف ای خواجه
سبحه آفرین ز دست بنه
گه گهی نیز میکن احسانی
گرچه تحسینت هست ز احسان به
ز آنکه دیریست تا مثل زده اند
نشود بز بگدگدی فربه