مهر سپهر رفعت و دارای مملکت
والا علاء دولت و دین آصف زمان
دستور شرق و غرب محمد که خلق او
همچون دم مسیح بود مایهبخش جان
آنک از فروغ مشعلهٔ رای انورش
پروانهٔ ضیا طلبد شمع آسمان
با عدل او به نزد خرد بس شگفت نیست
گر هست به ره با بچهٔ گرگ توأمان
شهباز همتش چو به پرواز بر شود
نسرین چرخ را برباید ز آشیان
من بنده را به مجلس خاص اختصاص داد
و آورد در میان ز کرم لطف بیکران
در مدح او مدیحه بگفتم رباعیای
چون آب زندگی مدد عمر جاودان
اصغا نمود شعرم و از راه تربیت
بر دست من نهاد سبک ساغر گران
گفتا بنوش باده گلگون به بیلکا
دانی به پارسی چه بود بیلکا نشان
یعنی بدین نشان سبک از جود من شوی
مانند صیت مکرمتم شهره جهان
من تشنهلب نشسته به امّید قطرهای
از ابر درفشان کف دستور شه نشان
گفتم صداع بیش به پیشش نیاورم
لیکن صبور بودن ازین پس نمیتوان
دریاب صاحبا که به ابن یمین نماند
الا حشاشهای که تو هم واقفی بر آن
چون خاک ماهیان شود از تشنگی به باد
زان پس چه سود که آب درآید به آبدان