ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶٣٠

من نیم چون مرد سالوس و فریب

پرده ناموس خود خود میدرم

قلب خود را سکه رندی زده

پیش صرافان عالم میبرم

گر ز دخت رز بریدم زهد نیست

مصلحت را راه او می نسپرم

بوی خون آید ز وصل دخت رز

تا بمانم سوی او می ننگرم

لیک هر وقت از زمرد گون کنب

کوری افعی غم را میخورم

تا بر اینقانونم ای ابن یمین

کس نبینی ز اهل معنی منکرم