ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩٠

پیام داد به کس کیر اژدها پیکر

که ای کشیده به عمر دراز آزارم

تویی که جز در تو کهف خود نمی‌دانم

در آن زمان که به سختی همی‌رسد کارم

جواب دادش و گفتا چه سخت‌دل یاری

بیا که جز تو کسی نیست مونس غارم

ولی تمامت عضوم خدای سنگ کناد

به غیر باد گر از عشق تو به کف دارم

فرو چکد سبکت آب شرم از دیده

گر آنچه در پس من کرده‌ای به پیش آرم

هوای من به پس پشت اگر چه افکندی

هنوز من حق صحبت ز یاد نگذارم

ز روزگار وصالت چو یاد می‌آرم

هزار قطرهٔ خونین ز دیده می‌بارم