ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨۶

بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی

که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم

سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر

عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم

دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش

ز صورت‌های پر معنی در صد باغ و بستان هم

به هر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت

دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم

ز لطف هر یکی گشته است غرق اندر خوی خخلت

نم سرچشمه زمزم چه زمزم آب حیوان هم

سه چارم نیز می‌باشند فرزندان جسمانی

ولی من فارغم زیشان و از من نیز ایشان هم

ز فرزندان جسمانی ندارم چشم جمعیت

کزیشان روز و شب هستم دل‌افکار و پریشان هم

بقای جان فرزندان روحانی من بادا

که من زیشان شدم شهره به ایران و به توران هم

کر ای آن کنند الحق که چون ابن یمین سازم

یکایک را وطن در دل نه در دل بلکه در جان هم