ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٩٠

ای شهنشاه بختیار که هست

در همه کار دولتت یاور

هرکجا رایت تو روی آرد

نصرت ایزدش بود رهبر

شهریاران نهند بهر شرف

بر سر از خاک پای تو افسر

از ره بنده پروری بشنو

قصه پر ز غصه چاکر

لاشه اسبی فتاد مرکب من

بروش از همه خران کمتر

هست آن گاو گوش اشتر دل

اسب صورت ولی بمعنی خر

من بر آنم که داند این معنی

شاه گیتی پناه دین پرور

که چو من شهسوار معنی را

نبود خر مناسب و در خور

برهان بنده را ازین غم و رنج

تا نگهداردت ز غم داور

مرکبی باد پای بخش مرا

بسرین فربه و میان لاغر

راهواری بخوشروی چون آب

رهنوردی بتیزی صرصر

تا نباشد گمان که با بنده

بی عنایت شدست شاه مگر

این یک اسبم ببخش و عمرت باد

تا ببخشی چنین هزار دگر