گر چه دور فلک سفله نوازم همه عمر
بگمان هنر و فضل مشوش دارد
وز کمان ستم چرخ اگر سوی دلم
ناوک غم گذرد بیلک آرش دارد
ور بدان قصد که قربان کندم ترک فلک
گاه و بیگاه میان بسته بترکش دارد
نکنم میل بدان کس که مرا دیده و دل
از سر جهل پر از آب وز آتش دارد
نشود رام فلک و رچه بسی رنج کشد
هر که نفسی چو رهی توسن و سرکش دارد
سرمه دیده کنم خاک کف پای کسی
که نسیم کرمش وقت مرا خوش دارد