گروهی جوانان نوخاسته
در کینه کهنهای میزنند
چو یأجوج در سد اسکندری
به دستان بسد رخنهای میزنند
بر انشا چون من مسیحا دمی
ز کون خری طعنهای میزنند
همانه نیند آگه از بس غرور
که پا بر سر دشنهای میزنند