ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٩۵

ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی

مرا چو دید که جز میل انزوا نبود

چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد

ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود

جواب دادم و گفتم که این مپرس از من

ازو بپرس که او بندهٔ خدا نبود

ترا که خدمت مخلوق میکنی نان هست

مرا که خدمت خالق کنم چرا نبود