ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
ازو بپرس که او بندهٔ خدا نبود
ترا که خدمت مخلوق میکنی نان هست
مرا که خدمت خالق کنم چرا نبود