ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٨

با فلک دوش بخلوت گله ئی میکردم

که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست

اینهمه جور تو با مردم فاضل ز چه خاست

وینهمه فضل تو با جاهل و با نادان چیست

فلکم گفت که ایخسرو اقلیم هنر

هست معهود چو این مشغله و افغان چیست

در زوایای فلک چشم بصیرت بگشای

با همه فضل برون آر که بی نقصان چیست

گر کنی دعوی همت بجهان ابن یمین

همچو دو نان سخن جامه و ذکر نان چیست