چوگان ز مشک بر مه تابان کشیدهای
مه را چو کوی در خم چوگان کشیدهای
آوردهای ز شعر سیه سایبان حسن
بر فرق آفتاب در فشان کشیدهای
۳
آن خط سبز فام که خضر است نام او
خوش بر کنار چشمه حیوان کشیدهای
هر جان و دل که یافتهای در کمند عشق
مجموع را به زلف پریشان کشیدهای
دارد هوای دانه خال تو مرغ روح
با آنک دام بر زبر آن کشیدهای
۶
اندر میان جان چو الف جایگیر شد
قدت که راست چون الف جان کشیدهای
چون اشک عاشقانت لطیفست و آبدار
گوهر که زیر لعل بدخشان کشیدهای
چشم بد از تو دور که در مصر دلبری
خط در جمال یوسف کنعان کشیدهای
۹
گفتم بر آستان تو جان کردهام نثار
گفتی که باز زیره به کرمان کشیدهای
بییاد تو نمیزند ابنیمین دمی
در نام او چرا خط نسیان کشیدهای