ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

چوگان ز مشک بر مه تابان کشیده‌ای

مه را چو کوی در خم چوگان کشیده‌ای

آورده‌ای ز شعر سیه سایبان حسن

بر فرق آفتاب در فشان کشیده‌ای

۳

آن خط سبز فام که خضر است نام او

خوش بر کنار چشمه حیوان کشیده‌ای

هر جان و دل که یافته‌ای در کمند عشق

مجموع را به زلف پریشان کشیده‌ای

دارد هوای دانه خال تو مرغ روح

با آنک دام بر زبر آن کشیده‌ای

۶

اندر میان جان چو الف جایگیر شد

قدت که راست چون الف جان کشیده‌ای

چون اشک عاشقانت لطیفست و آبدار

گوهر که زیر لعل بدخشان کشیده‌ای

چشم بد از تو دور که در مصر دلبری

خط در جمال یوسف کنعان کشیده‌ای

۹

گفتم بر آستان تو جان کرده‌ام نثار

گفتی که باز زیره به کرمان کشیده‌ای

بی‌یاد تو نمی‌زند ابن‌یمین دمی

در نام او چرا خط نسیان کشیده‌ای