تو آن نئی که ندانی طریق دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
بعهد چین سر زلف شام پیکر تو
سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری
چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد
که هیچگونه رود بر طریق هشیاری
بسان آنلب میگون همیشه ساغر چشم
لبالبست مرا از شراب گلناری
بیاد شادی وصلت که آرزوی دلست
ز دست هجر توان رست اگر تو بگذاری
کمال حسن تو نقصان پذیر می نشود
بقول دشمن اگر دوسترا نیازاری
ز درد ابن یمین هیچکس نمیپرسد
بغیر غم که نماید همیشه دلداری