بحسن روی تو ای آفتاب خرگاهی
ندید دیده گردون ز ماه تا ماهی
توئیکه رنگ رخت را جهانیان گویند
که چشم بد مرسادت که صبغه اللهی
اگر رسائی قد تو باغبان بیند
هزار طعنه زند سرو را بکوتاهی
ز عشق سلسله زلف عنبرینت دلم
نهاد روی بدیوانگی و گمراهی
بیا که در هوس زلف شام پیکر تو
تنم چو نال شد از ناله سحرگاهی
چه حاجتست بخورشید و ماه با رخ تو
مرا بروز تو خورشیدی و بشب ماهی
بیا که روی تو میخواهد و تو میدانی
که هست عادت ابن یمین نکو خواهی