نگارم ار بگذارد ز رخ نقاب فرو
شود ز خجلت رخسارش آفتاب فرو
بطاق ابروی او ماه نو چو در نگرد
همانزمان که در آید رود ز تاب فرو
پر غراب نگویم بزلف او ماند
که دید ریخته مشک از پر غراب فرو
ز شرم غالیه گون خط او چو نیلوفر
بنفشه سر برد از خوی تر بآب فرو
فرو شدست سر عقل من ز شوق لبش
بلی شود همه کس را سر از شراب فرو
ز تاب آتش هجرش چکید خون ز دلم
چکد هر آینه خونابه از کباب فرو
مجوی از دل ابن یمین شکیب از آنک
نوشته اند خراج از ده خراب فرو