ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

دل به بند سر زلفین تو دادیم و شدیم

دجله بر عارض چون نیل گشادیم و شدیم

نشود حجره دل منزل کس جز تو از آنک

بر در از مهر تواش مهر نهادیم و شدیم

چون نبد زهره بوسیدن دستت ما را

بزمین بوس تو در خاک فتادیم و شدیم

ما بر آنیم که در پای تو چون ابن یمین

سر فشانیم که آزاده و رادیم و شدیم

بگشادی ز در خویش روانم کن از آنک

دل به بند سر زلفین تو دادیم و شدیم