باز منزل بسر کوی نگار آوردیم
بهر خاک درش از دیده نثار آوردیم
شکر کردیم چو دیدیم گل عارض او
که زمستان غمش را ببهار آوردیم
برکنارست ز ما آن بت و ما خود دل زار
در میان با غمش از بهر کنار آوردیم
گفتم آورده ام از عشق تو دیوانه دلی
گفت با سلسله آن مشک تتار آوردیم
جان زیان گشت ز سود او جوی سود نداشت
در جهان لطف و حیل با تو بکار آوردیم
عاشقانی که بخاک در تو بگذشتند
همه گفتند کز آنجا دل زار آوردیم
مکن ای دوست که چون ابن یمینت گویند
که ز خاک در آن یار غبار آوردیم