ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق

نآمد نفسی بی غم دل بر لب عشاق

مشتاق توأم، جفت غمم بهر چه داری

دریاب که شد طاق، ز غم طاقت مشتاق

درد دل ما را به لب لعل دوا کن

در جان چو رسد زهر، چه سودست ز تریاق

در سر هوسم هست که با چون تو نگاری

کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق

نوشم دو سه می جز می و جز تو دگری نه

می نوش بدینسان و میندیش ز انفاق

با دختر رز جفت تمتع نتوان شد

تا عصمت و تقوی ننهی بر طرف طاق

من ابن یمینم شده مشهور به رندی

نه زاهد سالوسم و نه صوفی زراق