چو شمع روی تو افروخت در جهان آتش
کدام جان که نه پروانه شد بر آن آتش
ز عکس روی تو در باغ و راغ شعله زند
ز نوک لاله و از شاخ ارغوان آتش
چو بگذرد بدلم یاد شمع طلعت تو
بسان شمع شود در تنم روان آتش
ز رشک لاله سیراب تست و هیچ دگر
که نیست بی تب و بی تاب یکزمان آتش
حدیث شوق تو با خامه در میان ننهم
که زیر نی نکند هیچکس نهان آتش
بیاد مهر رخت گر بر آورم نفسی
شود ز تاب ویم شمع وش زبان آتش
مرا چو شعله آتش دلی بود نه چو شمع
که بسته باشد بر خود بریسمان آتش
بترس ز آه دلم کان چو خط تو دودی است
که زیر دامن آن هست بیگمان آتش
تو سوز ابن یمین خوار و مختصر مشمار
که گیرد از شررش عرصه جهان آتش