ز تاب می چو خوی از روی دلستان بچکد
مرا ز نرگس تر آب ارغوان بچکد
ز غنچه لب یاقوت رنگ او چه عجب
که خون شود دل لعل از عروق کان بچکد
زرنگ و بوی ندانم گلاب یا عرق است
خویی که از رخ آنماه مهربان بچکد
ز شرم عارض چون ماه او شگفت مدار
گر آب از آتش خورشید آسمان بچکد
بدان امید که صفرای او شود کمتر
ز ثقبه عنبیم آب ناردان بچکد
تن نزار من از عشق او چنان زرد است
کزو بجای عرق آب زعفران بچکد
ز لطف خود بسرم دست اگر فرود آرد
چو خوی زهر بن مویم هزار جان بچکد
گهی که ابن یمین وصف آن نگار کند
ز نازکی سخن آید که آب از آن بچکد